در خلال این سری مقالات سعی میکنیم به این نکته که چقدر اصول طراحی از اصول نظریه روانشناسی گشتالت نشأت میگیرد بپردازیم. اما نکتهای که اهمیت دارد این است که چطور میتوان با رعایت اصولی یکسان، طراحیهای متنوع و خلاقانه ایجاد کرد و چطور اصول طراحیهای متفاوت بر مبنای قوانین مشترک ساخته و پرداخته میشوند:
یکی از اصول گشتالت به طور خاص به تقارن و نظم اشاره میکند و قطعا به بالانس ترکیبی مرتبط میشود. اصول گشتالتی مثل نقاط کانونی و تشابه به وزن دیداری کمک میکنند. اصولی مثل تداوم، سرنوشت مشترک و موازات، جهت دیداری را اعمال میکنند.
اینکه اصول گشتالت چگونه بسیاری از اصول طراحی و چشم مخاطب رو هدایت میکنند در طول این مطلب آشنا خواهید شد. اصول طراحی که ما در همهجا دنبال میکنیم نشئت گرفته از این اصول و روانشناسی این است که ما چطور محیط دیداری خودمان را میبینیم و دریافت میکنیم.
مکتب روانشناسی گشتالت در اوایل سده بیسم در آلمان پدیدار شد. این دوره همزمان بود با اوجگیری هنر مدرن در اروپا. جاییکه هنرمندان از جمله در آلمان و مدرسهی باهاوس، شیفته یافتههای تحسینبرانگیز این مکتب در زمینهی تجربیات ادراک بصری شده بودند. این امر با اشتیاق متقابل روانشناسان گشتالت موجب تعامل و پیوند هرچهبیشتر روانشناسی و هنر شد و در حوزهی هنرهای تجاری، طراحی صنعتی، طراحی گرافیک و… تأثیر پایدار و فراگیر بهجا گذاشت.
تعریف
این لغت در زبان آلمانی شکل و گونه معنی میدهد؛ در انگلیسی، به آن کلِ سازمانیافته، انگار یا شکلبندی میگویند. در زبان فارسی میتوان آنرا معادل مفاهیمی از قبیل شکل، قالب، اندام، هیکل، یا کل و هیئت قرار داد و بلافاصله باید افزود که هیچ یک از این کلمات بهتنهایی معنای گشتالت را بهطور کامل بیان نمیکنند. [۱]
«گشتالت کلیتی است مادی، روانی یا نهادی، دارای مختصاتی که اجزاء آن به طور منفرد فاقد چنان مختصاتی هستند.» [کِپِس، ۱۳۶۸: ۶۴]
زمینهی پیدایش
پدیدهی گشتالت اولین بار در سال ۱۹۱۰ در ذهن ماکس ورتایمر، روانشناس چک تبار، شکوفا شد. این اتفاق زمانی رخ داد که وی در حین مسافرت و حرکت با قطار متوجه شد درختها، خانهها و اشیاء دیگر که پیرامون وی در خارج از قطار دیده میشوند در حال حرکتاند. حرکتی که تا پیش از این برای افراد دیگر معمول و طبیعی بود اما باعث شد این سوال در ذهن ورتایمر مطرح شود که با اینکه مسلم است این اشیاء همه ثابت و فاقد حرکتاند، پس علت این جابهجایی چیست؟ اما چیزی که به ذهنش خطور کرد این بود که شاید فرایند ادراکی ما با احساسهای مجردی که آنها بهوجود میآورند مشابه نباشد. [۲]
وی آزمایشهای بعدی خود را به کمک دو نفر از استادان جوان دانشگاه فراکفورت: کورت کوفکا و ولفگانگ کهلر ادامه داد.این سه تن مثلث بنیانگذاران روانشناسی گشتالت را تشکیل دادند. بر اساس نظریه او گشتالت یا کل تجربهی ادراک شده دارای خاصیتی است ـ مثلا حرکت ـ که در اجزاء آن وجود ندارد. مثلا وقتی خطی را که از اجتماع تعدادی نقطه بهوجود آمده است میبینیم و نه تک تک نقطهها را.
در شکلگیری نظریهی گشتالت، عقاید و آرای گوته، کانت و ارنست ماخ نیز بسیار تأثیرگذار بوده است. چنانکه نوعی تلقی کانت از جهان، تأثیر ملموسی بر تجربهی مجموعههای سازمانیافته بصری در ذهن ـ که هستهی اصلی ایدهی گشتالت را تشکیل میدهد ـ بهجای گذارده است. رویکرد به جهان نه به عنوان واقعیتی بیرونی و عینی، بلکه به مثابهی چیزی ساخته و پرداخته فرایندهای ادراکی انسان، نگرشی کانتی بود که بسیار مورد توجه گشتالتگرایان قرار گرفت.
آنچه در نظریهی گشتالت توجه هنرمندان را بیشتر به خود جلب کرده بود یافتهها و تجربیاتی بود که در زمینه ادراک بصری موجب خودآگاهی بیشتر هنرمند در خلق اثر میشد. این تاثیر به نوعی با پیش آگاهی از چگونگی متأثر ساختن مخاطب توسط هنرمند، شیفتگی بسیاری ایجاد میکرد و ابزاری بهدست هنرمند و طراح میداد تا همچون جادوگران مخاطبان خود را با بهکارگیری ترفندهای بصری که به صورت ذاتی در فرایند ادراکی آنها وجود داشت، شگفتزده کند.
اصول گشتالت
اصول گشتالت در یاری رساندن به ذهن انسان، نقش مهمی بر عهده میگیرد که این اصول از سوی نظریهپردازان هنر بسط و گسترش داده شده است بهطوریکه در تجزیه و تحلیل آثار هنری بهکار میروند عبارتاند از: اصل مشابهت، اصل مجاورت، اصل تداوم، اصل یکپارچگی یا تکمیل، روابط شکل و زمینه، اصل سرنوشت مشترک و اصل فراپوشانندگی و همه این اصول تحت نفوذ اصل پراگنانس قرار دارند که هستهی مرکزی نظریهی ادراکی گشتالت را تشکیل میدهد.
پراگنانس، تلقی ما از یک گشتالت یا هیئتبندی خوب و قوی است بهطوریکه تحت شرایط حاکم (توان ادراکی ذهن و اصول بهکار رفته در اثر)، آنرا از گشتالت یا هیئتبندیهای ضعیفتر، متمایز میسازد. در زمینهی معنای اثر بصری، کلمه خوب، واژه گویا و روشنی نیست. برای آنکه تعریف دقیقتری را بهکار برده باشیم بهتر است بجای آن بگوییم: کمتر تحریککننده از نظر عاطفی، یا سادهتر و بدون پیچیدگی که همه آنها بواسطه نوعی قرینهسازی بوجود میآیند.
۱ـ اصل مشابهت (Similarity)
ذهن برای گریز از سردرگمی در نتیجهی اطلاعات بصری دریافت شده زیاد آنها را سادهسازی میکند. گروهبندی بر اساس اجزای مشابه در یک اثر یکی از این راههای سادهسازیست. بر اساس اصل مشابهت در اثر عوامل زیادی دخالت دارند اما مهمترین انواع گروهبندی در اصل مشابهت بر اساس سه عامل عمده: اندازه، رنگ و شکل هستند.
۲ـ اصل مجاورت (Proximity)
بر طبق این اصل، اجزایی که بههم نزدیکتر اند بهعنوان یک مجموعه واحد و یا یک گروه دیده خواهند شد. نزدیکی عناصر بصری سادهترین شرط برای باهم دیدن آنهاست. اصل مجاورت یا نزدیکی، عامل مهمتری از اصل مشابهت بهشمار میرود. بهکارگیری این هر دو اصل در کنار هم باغث قویتر شدن گشتالت اثر میشود.
چهار اصل عمده در گروه بندی بر اساس اصل مجاورت عبارتند از:
- نزدیکی لبهها (Close edge):
بر این اساس هرچه اجزای یک ساختار بصری بیشتر بههم نزدیک باشند و لبههای کناری اجزا در کنار هم قرار بگیرند، بیشتر بهعنوان یک گروه واحد دیده میشوند.
- تماس (touch):
ممکن است اجزای یک ساختار چنان بههم نزدیک شوند که با هم برخورد و همدیگر را لمس کنند مشروط بر اینکه آن دو یا چند جزء بصری از هم قابل تشخیص باشند.
- همپوشانی (overlap):
قویترین گشتالت زمانی رخ میدهد که عناصر یک ساختار بصری بدون آنکه هویت مستقل خود را از دست بدهند همدیگر را بپوشانند
- تلفیق کردن (combining):
از دیگر روشهای اصل بهکارگیری اصل مجاورت، استفاده از یک عنصر خارجی برای گروهبندی عناصر متفاوت یک ساختار در کنار هم است. از معمولترین روشهای تلفیق کردن عناصر و المانهای بصری، خط کشیدن زیر آنها، محصور کردن آنها در یک شکل و سایه ـ روشن کردن است.
۳ـ اصل تداوم (continuance)
طبق این اصل گشتالت، محرکهایی که دارای طرحهای وابسته به یکدیگرند به صورت واحد ادراکی دریافت میشوند. طبق دلالت این اصل چشم انسان مایل است کنتور (contour) های موجود در ساختار بصری را تا جاییکه نقشمایهها تغییر نیافته و مانعی ایجاد نشده است دنبال کند. بر این اساس چشم ما طی یک فرایند فطری به کنتورهای منفصل، نا منظم و به صورت ناگهانی تغییر کننده استمرار میبخشد. در فرایند ادراکی ما میل به تداوم و استمرار بخشیدن به کنتورهای ملایم یا منحنی بیستر از کنتورهای صاف و شکسته است. از همین رو در یک شکل متشکل از کنتورهای بیضی و مستطیل که فصل مشترکی با هم ایجاد کردهاند ما بیشتر مایلیم تا یک بیضی و یا یک مستطیل ببینیم تا اینکه سه شکل مجزا با مرزها یا کنتورهای شکسته و صاف.
۴ـ اصل یکپارچگی یا تکمیل (closure)
بر اساس این اصل، چنانچه بخشی از تصویر یک شکل پوشانده شده یا جا افتاده باشد، ذهن بهطور خودکار آنرا تکمیل میکند و بهصورت یک شکل کامل میبیند.
هنرمندان و طراحان خلاق از این اصل بیشتر در کارشان استفاده میبرند. بدین صورت که با بهکار گرفتن آن بخش از شکل یا نقشمایهای از یک تصویر که حاوی اطلاعات اساسیتر است از پرداختن به جزئیات ملالآور و غیر ضروری پرهیز میکنند و تشخیص و تکمیل و ادامهی اثر را بر عهدهی مخاطب میگذارند.
۵ـ روابط شکل و زمینه (figure/ ground relationship)
اصل بنیادین ادراک بصری است که ما را در خواندن یک ساختار تصویرپردازی شده یاری میرساند. خوانش یک تصویر با توجه به تضاد میان شکل و زمینه است که ممکن میشود. در یک تصویر پردازی، آنچه قابل تشخیص است و بیشتر به آن پرداخته میشود شکل و ما بقی زمینه نام دارد. همچنین از روابط میان شکل و زمینه با استفاده از خطای باصره، میتوان در راستای ایجاد وحدت، تأکید و جلب توجه مخاطب، قابلیتهای زیادی از خود به نمایش گذاشت.
۶ـ اصل سرنوشت مشترک (common fate)
این اصل به جنبش عناصر موجود در یک گشتالت مربوط است. از اینرو در یک ساختار بصری عناصری که با هم و در یک راستا بهجنبش در میآیند، به عنوان یک گروه واحد یا یک مجموعه دیده میشوند. استفاده از این اصل در هنرها یا تصاویر و علایم متحرک کاربرد ویژهای مییابد.
۷ـ اصل فراپوشانندگی (inclusiveness)
بر طبق این اصل، در یک ساختار بصری گشتالتهای کوچکتر تحت شعاع گشتالتهای بزرگتر قرار میگیرند. و گشتالتهای بزرگتر گشتالتهای کوچکتر را میپوشانند. این اصل بیانگر این است که یک ساختار بصری در مجموع شامل چندین گشتالت کوچکتر که زیر مجموعهی گشتالت بزرگتر هستند نیز میشود. گشتالت بزرگتر از پراگنانس قویتری نسبت به گشتالتهای کوچکتر برخوردار است.
منابع:
[۱]. شاپوریان،رضا. اصول کلی روانشناسی گشتالت، تهران، انتشارات رشد، ۱۳۸۶.
[۲]رضازاده، طاهر. کاربرد نظریهی گشتالت در هنر و طراحی، نشریه آینه خیال، شماره ۹
کِپِس، جئورگی، زبان تصویر، ترجمه فیروزه مهاجر، تهران، سروش، ۱۳۸۲.