باهاوس مدرسهای در زمینهی آموزههای بصری معماری و هنرهای کاربردی در آلمان بود که از سال ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۳ به پرورش هنرمندان و طراحان پرداخت و نقش مهمی در برقراری پیوند میان طرح و فن ایفا کرد. آموزههای باهاوس پیش و پس از انحلال به عنوان یکی از نمادهای دوران مدرن شناخته شد و در سالهای بعد نیز پیروانی داشت. در نهایت این آموزهها شکل یک جنبش هنری را به خود گرفت که از جریانات مهم و تأثیرگذار قرن بیستم محسوب میشود.
این مقاله به تاثیرات دیدگاهها و آموزههای تعلیم داده شده این مدرسه در زمینهی طراحی گرافیک و حروف چاپی و اصالت فرم و رنگ میپردازد.
پُل کِلِی
یکی از مشهورترین دورههای نظری این مدرسه توسط پلکلی تدریس میشد. کِلِی که قبلا به عنوان یکی از اعضای بنیانگذار جنبش اکسپرسیونیست آلمان با عنوان سوارکار آبی شناخته میشد به باهاوس پیوست. دوره های او در تئوری رنگ متمرکز بر جنبش رنگ بود و در تغییر اندیشههای رنگ قرمز در قرن بیستم خیلی اهمیت داشت.
یوزف آلبرز
یکی دیگر از مهمترین صادرات باوهاوس از ذهن یوزف آلبرز بود. او یکی از رهبران اصلی دوره آموزههای پایهای مدرسه بود که بر “مطالعات مادی” و “کیفیتهای رسمی” متمرکز بود. وی در این دوره ارتباط بین مواد، ساخت و ساز، عملکرد، تولید و تکنولوژی را برجسته کرد.
آلبرز معتقد بود که ویژگیهای رسمی مهم روز عبارتند از: هماهنگی یا تعادل، ریتمهای آزاد یا اندازه گیری شده، نسبت هندسی یا ریاضی، تقارن یا عدم تقارن و ترکیب سنتز مرکزی یا محیطی. آلبرز شاید بیشتر به خاطر مجموعهای که پس از زمان باوهاوس تکمیل شد به خوبی شناخته شده است. میدان رنگ سری نقاشیهای او از مجموعه نقاشیهایی بود که با نسبتها و تغییرات مختلف در رنگ، اشباع، و ارزش / تُن بوجود آمده بود. آنچه در مورد این سری از آثار بسیار مهم است و دلیل آن به طور کامل از ایدههای مدرسه حاصل شد این بود که رنگ و ترکیب ذاتا با یکدیگر پیوند دارند.
واسیلی کاندینسکی
کاندینسکی آموزههای تئوری شکل را با تاکید بر نظریه رنگ ارائه کرد. او دانش آموزان خود را تشویق کرد تا مبانی انتزاع خود را در درس «مبانی طراحی هنری» درک کنند، کاندینسکی تئوریهای رنگی خود را به طور کامل در این کلاسها توسعه داد. این امر منجر به نوشتن اثر او «نقطه و خط به سطح» شد و این ایده یک روش جدید برای آموزش رنگ با استفاده از روانشناسی و ادراک بود. این نظریه بر مبنای تجزیه و تحلیل عناصر فردی مانند نقطه، خط و سطح بود که به همین ترتیب نوشته های او را عنوان می کند. کاندینسکی، مانند آلبرز، معتقد بود که طراحی واقعی تنها از طریق همکاری ادراکی ترکیب و رنگ، که قرمز، آبی و زرد آن بیشترین اهمیت را در نظر گرفته بودند، به وجود آمد.
لازلو موهولیناگی
یکی از کارشناسان ارشد باهاوس که به طور مستقیم با طراحی گرافیکی مدرن مرتبط بود، لزلو موهولیناگی بود. او معتقد بود هنر باید همه جانبه باشد و هرگونه وسیله هنری یا صنایع دستی ـ مانند مجسمهسازی، نقاشی، معماری یا طراحی پوستر ـ باید تحت تاثیر همه رشتهها باشد. شگفتی او با عصر مدرن، او را قادر به تمرکز بر برخی از ابزارهای مدرن بیان و ایجاد، به ویژه طراحی پوستر و تایپوگرافی کرد. علاقۀ مشابه به مفاهیم فضا و زمان باعث شد تا او در عکاسی تمرکز کند. این امر به تئوری عکسنوشتار یا ترکیب تایپوگرافی و عکاسی را به ارمغان آورد که امروزه اصل مرکزی همه تبلیغات است.
حروفنگاری و صفحه آرایی
در طول دهه ی ۱۹۲۰، حروف نگاری نوین را انشعابی غیرعادی از طراحی مرسوم و جاری میدانستند. باهاوس با حروفنگاری جدید، اصول و قواعد صفحه آرایی را در هم شکست و عناصر تزیینی و نیز ترکیببندی متقارن را کنار گذاشت و به جای یک صفحهی مرسوم کلاسیک، از حروف دست ساخته بدون پایه و خطوط زمینهی کلفت سیاه و قرمز جهت درهم شکستن قواعد صفحه و تقسیم آن به اجزای پراکنده استفاده کرد تا بدین وسیله نگاه بیننده را در کنترل گیرد.